پایگاه زمین شناسی 88 دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
در نتیجه اگر بخواهیم دلیل و برهانی بر این افزایش حجم سریع و روزافزون بیابیم، به نظریهیی نیاز داریم که توضیح دهد چرا ضدجاذبه در ابتدا بسیار قوی و شدید بود، سپس با شتاب و سرعت کاهش مقدار پیدا کرد و سپس به مقداری در حوالی صفر رسید. به عبارت دیگر، ما میخواهیم بدانیم که چرا نیروی ضدجاذبه، تقریباً در اولین فازهای شکلگیری جهان هستی حذف و محو شد اما به طور کلی از بین نرفت؟ ?) جهان هستی از چه چیز ساخته شده است؟ منبع : cph-theory.persiangig.com محققان در ایالت گوجارات هند موفق به کشف فسیلی ?? میلیون ساله از مار و دایناسور تازه متولد شده ای شده اند که نشان می دهد قبل از مرگ، مار قصد حمله به دایناسور را داشته است. فسیلی بی نظیر و ?? میلیون ساله از صحنه حمله یک مار به دایناسوری که تازه سر از تخم بیرون آورده در هند کشف شده است اما این طور به نظر می رسد قبل از حمله مار به دایناسور کوچک سیلی از گل لانه دایناسور را ویران کرده و شکار و شکارچی را در خود خفه کرده است. ? فسیل یافته شده از مار و دایناسور کوچک در ایالت گوجارات هندوستان محققان بر این باورند علاوه بر مارها خطر حمله دایناسورهای بزرگ نیز همواره دایناسورهای کوچک و تازه متولد شده را تهدید می کرده اند. مار ما قبل تاریخ طولی در حدود ?.? متر داشته و در کنار سه تخم دایناسور دیگر و دایناسور تازه متولد شده کشف شده است. تصویر فوق مجسمه ای شبیه سازی شده از صحنه حمله مار ماقبل تاریخ به دایناسور کوچک است که بر اساس فسیلهای کشف شده در هندوستان خلق شده است. سرنخهای میکروسکوپی از فسیلها نشان داده است که دایناسورها رنگهای درخشان و متنوعی داشتهاند. دانشمندان با کشف سرنخ های میکروسکوپی پنهان شده در میان فسیلها به وجود رنگهای روشن و درخشانی پی بردهاند که یک گونه منقرض شده از دایناسورهای پردار و متعلق به ??? میلیون سال قبل را مزین میکردهاند. محققان دانشگاه ییل نتایج این یافته جدید را در مجله ساینس منتشر کردهاند. برخلاف یافته اخیر چینیها مبنی بر وجود دو نوع ذره ملانین در گونههای مختلفی از دایناسورهای پردار، محققان در این تحقیق ساختارهای منتقل کننده رنگی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهاند که ملانوزوم ها نام دارند که از یک فسیل کامل از یک جانور منفرد به دست آمدهاند. دستاوردی که محققان را قادر کرد الگوهای غنی از رنگها را در یک جانور کامل ماقبل تاریخی کشف کنند. در واقع تحلیل ملانوزومها که از سوی محققان ییل انجام شده، به قدری دقیق بوده که تیم مزبور توانستند رنگهای تک تک بالهای یک فسیل دایناسور دارای چهار بال موسوم به «آنچیورنیس هوکسلی» را مشخص کنند. این دایناسور در طول اواخر دوره ژوراسیک در چین میزیسته است. کشفیات جدید دیدگاههای بهتری درباره تاریخچه تکامل پر در دایناسورها پیش از به وجود آمدن پرندگان مدرن امروزی ارائه میدهند ریچارد گروس، متخصص ژئوفیزیک در جی.پی.ال ناسا اعلام کرد: «زلزله 8.8 ریشتری احتمالا محور زمین را به اندازه 2.7 هزارم ثانیه قوسی معادل 7.6 سانتیمتر جابهجا کرده و طول شبانهروز را به اندازه 1.26 میکروثانیه کوتاهتر کرده است. به گزارش نیوساینتیست، گروس از همین مدل برای تخمین جابهجایی حاصل از زلزله سوماترا در دسامبر 2004 / آذر 1382 که منجر به سونامی اقیانوس هند شد، استفاده کرد. این زلزله با شدت 9.1 ریشتر، محور زمین را به اندازه 2.3 هزارم ثانیه قوسی جابهجا و طول شبانهروز را 6.8 میکروثانیه کوتاه کرد. وی ادامه داد: «زلزله شیلی در عرضهای جغرافیایی میانی زمین قرار داشت که این موضوع، باعث شد زلزله با وجود داشتن شدت کمتر، محور زمین را بیشتر جابهجا کند. به علاوه خطایی که باعث شد زلزله شیلی با زاویه تندتری به داخل زمین نفوذ کند ، آن را در جابه جایی جرم تواناتر کرد». چگونه محور زمین جابجا میشود؟ سادهترین شاهد مثال آن، ورزشکار پاتیناژ است که وقتی با دست و پای باز و کاملا کشیده شروع به دوران میکند، سرعت دوران کمی دارد؛ اما وقتی دست و پا را جمع میکند و کاملا به بدنش میچسباند، سرعت دورانش به شدت افزایش پیدا میکند. مثال دیگر، دوران زمین به دور خورشید است. در بهار و تابستان، زمین از خورشید دورتر است و به همین دلیل، هر فصل 93 روز طول میکشد. درحالیکه در پاییز و بخصوص زمستان، زمین به خورشید نزدیکتر است و از این رو فصل پاییز 90 روز و فصل زمستان، 89 روز طول میکشد. در مورد زمین هم ماجرا به همین شکل است. محور دوران زمین بهدور خودش، با محور دوران زمین به دور خورشید، 23.45 درجه اختلاف دارد؛ اما وقتی زلزلهای اتفاق میافتد، پوستههای زمین جابجا میشوند و جرم و فاصلهشان از محور دوران زمین اندکی تغییر میکند. اما از آنجا که این اتفاق، درونی است و از بیرون نیرویی اعمال نشده، تکانه زاویهای باید ثابت بماند. به همین دلیل، سرعت دوران و جهت بردار زمین اندکی تغییر میکند. از سوی دیگر، زمین کره یکنواختی نیست و به همین دلیل، زمینلرزه یکسانی در نواحی مختلف، تغییرات متفاوت و غیرقابل پیشبینی به همراه دارد. این تحلیل در چهلویکمین کنفرانس علوم قمری و سیارهای ایالات متحده، ال.پی.اس.سی مورد بحث قرار گرفت. 65 میلیون سال پیش، انقراض گستردهای در سطح زمین اتفاق افتاد که بیش از 60 درصد موجودات زنده روی زمین را نابود کرد. در این کشتار دسته جمعی که به انقراض کرتاسه مشهور است، دایناسورها، تراسورهای پرنده و خزندگان بزرگ دوزیست، از بین رفتند و راه را بر چیره شدن پستانداران در زمین باز کردند. هیات بینالمللی شامل 41 کارشناس برای تعیین علت انقراض گسترده کرتاسه در حدود 65 میلیون سال قبل، شواهدی را که طی 20 سال گذشته فراهم شده بود مرور کرد. بررسی این شواهد مؤید آن است که انقراض، ناشی از برخورد یک سیارک یا دنبالهدار عظیم به زمین است که بقایای آن در چیکسولوب واقع در شبهجزیره یوکاتان مکزیک برجا مانده است. زمستان جهانی دانشمندان در مطالعه تازه خود به بررسی شواهد جمعآوری شده توسط فسیلشناسان، زمینشیمیدانان، طراحان مدلهای اقلیمی، ژئوفیزیکدانان و رسوبشناسان پرداخته و چنین نتیجهگیری کردهاند که تنها توضیح ممکن برای این شواهد زمینشناسی و تخریبی در این مقیاس، برخورد یک سنگ آسمانی با زمین است. دکتر گرت کالینز، استاد امپریال کالج لندن و یکی از نویسندگان این مقاله گفت: «این سیارک با سرعتی 20 بار بیشتر از گلولهای که در حال سرعت گرفتن است، به زمین برخورد کرد و در پی آن، آتشسوزیهای وسیع، زمینلرزههای عظیم، رانش زمین در ابعاد قارهای و سونامیهای هولناکی اتفاق افتاد. انفجار سنگهای داغ و گازی که از افقهای دوردست مثل یک گلوله آتش به نظر میرسید، هر موجودی را که در مجاورت آن قادر به یافتن پناهگاه نبود، کباب میکرد». دکتر جوئانا مورگان، عضو هیاتعلمی امپریالکالج و دیگر نویسنده این مقاله گفت: «آخرین میخ بر تابوت دایناسورها زمانی کوبیده شد که مواد حاصل از انفجار با شتاب زیاد به جو زمین پرت و در آن پراکنده شد. این باعث شد کره زمین در تاریکی فرو رود و زمستانی جهانی شروع شود. این چنین بود که مرگ بسیاری از موجودات زنده که نمیتوانستند با این شرایط جهنمی سازگاری یابند، اتفاق افتاد».
ما به جایی رسیدهایم که که بدون حل کردن برخی از مشکلات و مسایل فیزیک، نمیتوانیم در مورد حقایق و پدیدههای جالب و شگفتانگیز دیگر فیزیکی، اطلاعات بیشتری کسب کنیم. برای درک مفاهیمی مثل خاستگاه و بنیاد جهان هستی، سرنوشت نهایی سیاهچالههای فضایی یا امکان سفر در زمان، نیاز داریم که بدانیم جهان هستی چگونه ادامهی حیات میدهد.
هماکنون یک ایدهی خوب در ذهن ما هست که میتواند منتج به کشف حقیقت و بنیاد هستی شود. علم فیزیک در قرن بیستم بر پایهی انقلابهای دوگانهی مکانیک کوانتومی (تئوری ماهیت جسم) و نظریهی معروف اینشتین در مورد فضا، زمان و جاذبه معروف به نسبیت، بنا شده است. اما وقتی شما به دو تعریف نهایی از واقعیت دست پیدا میکنید زمانی که تنها یک واقعیت را موجود میبینید، این راضیکننده نیست.
تلاش برای یگانهسازی این دو تئوری، موانع تکنیکی فنی و مفهومی وحشتناکی را بر سر راه بهترین نظریهپردازان فیزیک در طول دهههای گذشته قرار داده و آنان را به چالش کشیده است. برای مثال از آنجایی که جاذبه، خودش را به عنوان یک عامل ایجاد انحراف در فضای چهاربعدی زمان-مکان معرفی میکند، پذیرش نظریهی کوانتومی در مورد جاذبه ایجاد مشکل میکند. از یک جهت، این به معنای پذیرش شک و تردید هایزنبرگ در مورد فرضیات موجود راجع به زمان – مکان به شکل فینفسه است که قطعاً مشکلساز خواهد بود.
اما ممکن است این تردیدها، یک معنای دیگر هم داشته باشند و آن به معنای وجود یک مشکل در رابطه با گرایش و رویکرد ما نسبت به قضیه است. شاید ما نباید مفهوم جاذبه را به تنهایی بررسی کنیم. اکثر تلاشهایی که برای یکسانسازی نظریات موجود در مورد جاذبه انجام شدند، خود منجر به این گشتند که تعریف کیفیت و کمیت جاذبه، وارد یک بحث و میدان جدید شود که به ناچار همهی نیروهای طبیعت مانند همهی اجزای زیراتمی را به یک چارچوب تئوریک محدود میکند. این ایدهیی است که برخی از فیزیکدانها آن را "تئوری همهچیز" میخوانند.
نظریهی جدیدی که در حال حاضر مطرح میشود، نظریهی "فرا-رشتهیی" است که به وجود حلقههای کوچک و ریز رشتهیی اتمی به عنوان سازندهی همهی مواد حکم میدهد. فرضیهی دیگری که وجود دارد و به تئوری ام مشهور است هنوز کمی پیچیده و مبهم به نظر میرسد و میتواند به عنوان لایهیی که در ابعاد وسیعتر فضایی حرکت دارد، تصویر شد. اما مرحله و روند پیشرفت در این نظریهها در بهترین حالت، اینگونه جمعبندی میشود که هیچ کس دقیقاً به یاد نمیآورد وجود حرف "M” در نظریهی ام، دقیقاً به چه دلیلی است و چه واژهیی را تداعی میکند. راه درازی در پیش است...
?) آیا "ضدجاذبه"ی اینشتین واقعاً یک اشتباه بود؟
اینشتین، ضدجاذبه را بزرگترین اشتباه خود میشمارد. اما به نظر میرسد که او با اضافه کردن یک نظریهی ضدجاذبه به فرضیهی نسبیت خود که آن را شرط فلسفهی انتظام گیتی میخوانند، کار درستی انجام داده است.
این شرط اضافه در فرضیهی نسبیت، به فضا یک خاصیت تدافعی نسبت میدهد به این معنا که فضا خودش را دفع میکند، گستردهتر میشود و هرچه سریعتر این روند افزایش گستردگی ادامه مییابد. اینشتین این عامل به ظاهر بیارزش را اضافه کرد چرا که تصور میشد جهان هستی ثابت است و بیحرکت. در نتیجه نیاز بود تا نیرویی وجود داشته باشد و قدرت کشش جاذبهیی زمین را بالانس و دچار تعادل کند که مواد موجود بر روی زمین، کوچک و کوچکتر نشوند.
اما در دههی ????، ادوین هابل کشف کرد که جهان هستی خود به خود در حال گسترش و افزایش است. در نتیجه اینشتین نیز نظریهی "تعادل انتظامی گیتی" را به دلیل ترس، پس گرفت!
اما به نظر میرسد این ایده نباید محو شود. نظریهی کوانتومی میدانها، ثابت میکند که حتی فضاهای خالی نیز با انرژی زیاد در حال طغیان و جنب و جوش هستند. در واقع همان تاثیر جاذبهیی g=?? که نظریهی ضدجاذبهی اینشتین را توصیف میکند. این نظریه در مورد قدرت دافعه (که در مقابل جاذبه مطرح میشود) مقداری گنگ و مبهم است اما به آن یک ارزش تخمینی میدهد.
تقریباً 10 سال پیش، فضانوردان متوجه شدند که سرعت گسترش ابعاد جهان هستی در حال افزایش است و در نتیجه نظریات آزمایش خود در مورد نیروی ضدجاذبه را مطرح کردند. در عین ناباوری و سرگردانی فیزیکدانها هم این فضانوردان، قدرت ضدجاذبه را شامل ??? نیرو دانستند که ?? بار از مقدار پیشبینیشدهی قبلی کوچکتر است.
این نتیجه، بسیار گمراهکننده و عجیب است. اگر تعادل برقرار شده میان جاذبه و دافعه، مقداری برابر با صفر بود، در نتیجه یکی از قوانین عمیق و مهم طبیعی در موردش صدق میکرد اما یک عدد غیرصفر که تازه با تئوری ابتدایی نیز غیرقابل مقایسه شناخته شده را نمیشود تعبیر کرد.
برای وخیمتر کردن شرایط، کیهانشناسان به ایدهیی علاقهمند شدند که نیروی دافعهی بسیار قوی و بزرگی در اولین مرحلهی تفکیک پس از انفجار بزرگ یا Big Bang را مطرح میکند چرا که این نظریه، سناریوی جذاب و محبوب مربوط به زمین غیرمسطح و در حال افزایش حجم را تایید میکند. با توجه به این تئوری، جهان هستی پس از تولد و شکلگیری، با سرعتی غیرقابل باور توسط یک عامل قدرتمند و عظیم، تغییر حجم داد و این نیرو را قدرت ضدجاذبه یا دافعه ایجاد نمود.
یک احتمال این است که نیرو بر اثر گذشت زمان، محو میشود. احتمال دیگر میتواند این باشد که نیرو در فضا تغییر میکند و در نتیجه ممکن است از ورای دوربین تلسکوپهای ما، همه چیز بسیار بزرگتر از آنچه هستند نشان داده شوند. اگر اینگونه است، در نتیجه هر جسمی در آن منطقه، با سرعت در کهکشانها و ستارههای دیگر پخش و متلاشی میشد و در نتیجه اصلاً هیچ ناظری نمیتوانست حضور داشته باشد تا نیرو را اندازه بگیرد.
آنچه که ما نیاز داریم، یک تئوری است که قدرت نیروی دافعه یا ضدجاذبه را به اندازهی بخشی از قدرت همهی نیروهای موجود در طبیعت برای ما تعریف کند. متاسفانه به نظر نمیرسد که تئوریهای موجود مثل تئوری فرارشتهیی یا تئوری "ام"، این میزان خاص را مشخص کنند و مقدار کمی که باقی میماند هم همچنان ناشناخته و اسرارآمیز خواهد بود. در نتیجه باید دوباره به سوال یک رجوع کنیم!
?) چرا ما در سه بعد زندگی میکنیم؟
آیا اینکه زمین ما سه بعد دارد، اتفاقی است یا باید برایش دنبال یک تعبیر عمیقتر گشت؟ بعضی از تئوریسینها معتقدند که فضای به وجودآمده بر اثر انفجار بزرگ، تنها به صورت اتفاقی از سه بعد تشکیل گشت و ممکن است قسمتهای دیگری از جهان هستی وجود داشته باشند که ابعادشان متفاوت باشد.
مثلاً هیچ دلیل منطقی نمیتوان یافت برای پاسخ به این سوال که چرا مثلاً جهان هستی فقط دو بعد ندارد. چندصد سال پیش، ادوین آبوت اثری به نام "زمین مسطح" نوشت که در آن جهانی دوبعدی را تصویر کرد. جهانی که در آن اجسام و موجودات حیات خود را تنها بر روی "سطح" ادامه میدادند. اما فیزیک جهان دوبعدی با فیزیک جهان ما بسیار متفاوت خواهد بود. برای مثال در فضای دو بعدی، امواج به شفافیت انتشار در فضای سه بعدی، پخش نمیشوند و باعث ایجاد انواع مشکلات در سیگنالرسانی و انتقال اطلاعات میگردند. و نیز از آنجایی که زندگی آگاهانه، به فرآیند انتقال درست و صحیح اطلاعات بستگی دارد، در نتیجه این تفاوتها کافی خواهند بود برای اینکه مشاهدات ما را تنها در حد مناطقی ناشناخته محدود نگاه دارند.
تصور کردن فراتر از سه بعد نیز مشکلات مختلفی به همراه خواهد داشت. در چنین حالتی، سیستمهای نجومی و سیارهیی غیرممکن میشوند چرا که عکس قانون جاذبه یعنی قانون قدرتهای افزایشی به وجود خواهد آمد. در نتیجه به نظر میرسد که جهان سه بعدی تنها جهانی است که وجود دارد و فیزیکدانها میتوانند دربارهاش بنویسند. اما نکات ریزی وجود دارد که باعث میشود این فرضیه با شک و تردید همراه باشد.
شاید فضا سه بعدی نیست و تنها اینگونه برای ما نشان داده میشود. شاید فضا ? یا ?? بعد دارد و حتی ابعاد بیشتر! برخی از تئوریهایی که قصد یکپارچهسازی نیروهای طبیعت را دارند مانند فرضیهی فرا-رشتهیی، امکان وجود تعداد ابعاد بیشتری نسبت به آنچه که ما میبینیم را رد نمیکنند.
دلیلشان نیز این است که بسیاری از معادلاتی که برای توصیف وضعیت موجود به کار میروند، با در نظر گرفتن تعداد بیشتر ابعاد، نتایج بهتری میدهند! در نتیجه نمیتوان آن را کاملاً بیمعنی دانست. ابعاد اضافی فضا، سابقهی حل بسیاری از مشکلات و مسایل حلناشدنی فیزیک را دارند. برای مثال اینشتین برای توصیف کردن جاذبه، به یک بعد اضافی نیاز داشت و آن، زمان بود. و تئودور کالوتزا نیز یک بعد به سه بعد اثبات شده اضافه کرد چرا که میخواست نظریات جاذبه را با فرضیات ماکسول در مورد الکترومغناطیس، همگون سازد.
مطمئناً ما نمیتوانیم بعد چهارم را ببینیم اما این هم احتمالاً یک دلیل دارد. این بعدهای اضافه، میتوانند بسیار کوچک و فشرده شوند. یک لولهی پلیمری آب را از دور در نظر بگیرید. مانند یک خط دراز و معوج به نظر میرسد. از یک بعد نزدیکتر آن را نگاه کنید. به شکل تیوب یا لوله دیده میشود. اما آنچه که در حقیقت این لوله را میسازد، یک سطح دایرهیی شکل کوچک است که دور محیط لوله چرخیده است. به طور مشابه، بعد چهارم نیز میتواند چنین لولهیی باشد که دور فضای سهبعدی میچرخد اما آنقدر کوچک است که دیده نمیشود.
در نتیجه تصور کردن ابعاد بسیار زیادتری که اینگونه در فضا پنهان شدهاند، به راحتی ممکن است. اما متاسفانه نظریهی فرا-رشتهیی هنوز دقیقاً سه بعد گشودهشده را تایید نمیکند در نتیجه برای تصور ما نسبت به جهان هستی هم تعریف درستی نمیتوان ارایه داد.
اما برای تصور کردن یک بعد جدید، راههای دیگری هم هست. فرض کنید نیروهای فیزیکی بتوانند نور و جسم را به یک صفحهی سهبعدی مسطح یا ورقیشکل تقلیل دهند و محدود کنند در حالی که به برخی پدیدههای دیگر فیزیکی اجازه میدهند تا وارد بعد چهارم شوند. ساکن شدن سطوح دو بعدی به جای اجسام سهبعدی در فضاهای مشخص باعث میشود تا هر جسم و پدیدهیی به شکل طرح و نقشهاش نشان داده شود. مثلاً ما یک توپ کرهیی شکل را به صورت دایره ببینیم! به طریق مشابه، ممکن است ادعا شود که ما در حال حاضر تنها تصویری سه بعدی از اجسام و مفاهیمی را میبینیم که در واقع چهاربعدی هستند.
اما فضای "سه لایهیی" ما میتواند تنها در چهار بعد نیز محدود نشود. لایههای قابل کشف دیگری نیز میتوانند وجود داشته باشند که در فضای چهاربعدی حضور دارند. اثبات این فرضیه، انجام آزمایشهایی تازه را میطلبد که وجود بعد چهارم را نیز به ما نشان دهد. اما این نظریه وجود دارد که برخورد لایههای چندبعدی در مقیاسهای اینچنینی میتواند به تکرار شدن "انفجار بزرگ" منجر گردد در نتیجه حضور ما بر روی کرهی زمین شاید اصلاً موید همین مطلب باشد که فضا واقعاً سهبعدی نیست!
?) آیا سفر در زمان امکانپذیر است؟
شاید سوال یک نیز بازگویی همین سوال باشد. ماهیت جسم و جاذبهی کوانتومی را فراموش کنید. شاید این سوال را هر کسی دوست دارد که پاسخ دهد. سفر در زمان به یک موضوع علمی – تخیلی مورد علاقه و جذاب برای مردم تبدیل شد پس از اینکه اچ.جی. ولز، رمان نوگرایانه و جالب خود با نام "ماشین زمان" را نوشت. اما هرآنچه که اینجا مطرح شده، لزوماً علمی – تخیلی نیست. برای مثال سفر در زمان به سوی آینده، یک واقعیت علمی پذیرفته شده است. تئوری نسبیت اینشتین تایید میکند که یک جسم ناظر و مشاهدهگر در برابر زمین، میتواند به سمت آیندهی زمین جهش کند. این تاثیر را ساعتهای اتمی ثابت کردهاند.
اما اینگونه درگیر شدن با تار و پودهای زمان، به سرعتی مشابه سرعت نور نیاز دارد که شاید در تئوری قابل اثبات و ممکن باشد اما به یک شاهکار بزرگ مهندسی نیاز دارد، حتی اگر به بودجه و هزینههایش فکر نکنیم. اما سفر در زمان به سمت عقب، مشکلات بزرگتری خواهد داشت. نسبیت، این فرضیه را تایید نمیکند که یک جسم ناظر بتواند در دو بعد زمان-مکان سفر کند و به عقب هم برگردد. اما در همهی داستانها و سناریوها، چنین شرایط خارقالعادهیی نیز در نظر گرفته شده است.
یکی از راههای سفر به عقب در زمان، استفاده از یک "لانهی مار" فضایی خواهد بود. تئوریسینها معتقدند چنین تونل یا دروازهی ستارهیی که دو نقطه را در ابعاد زمان – مکان به یکدیگر متصل کند، وجود دارد. اگر یکیشان را پیدا کنید و داخلش بپرید، چند لحظهی بعد از نقطهیی دیگر در جهان هستی سردر خواهید آورد. آنها معتقدند اگر چنین چالهیی وجود داشته باشد، میتوان آن را با ماشین زمان نیز مطابق و هماهنگ کرد. میتوانید از طریق آن سفر کنید و نه تنها از یک مکان دیگر سر دربیاورید، که وارد یک زمان دیگر نیز بشوید. این "زمان" میتواند در گذشته یا آینده باشد.
اگر امکان سفر به گذشته وجود داشته باشد، انواع پارادوکسها و تضادها نیز اتفاق خواهند افتاد. مانند معمای یک مسافر زمان که به سالهای گذشته میرود و مادرش را وقتی یک کودک است، به قتل میرساند. از این تضادها میتوان گریخت اگر اصرار بورزیم و بدانیم که هیچ چیز نمیتواند قانون علت و معلول و کنش و واکنش را از بین ببرد. اما سفری دوطرفه در مسیر زمان، هنوز پیچیده و غیرقابل هضم است.
برای بسیاری از فیزیکدانها، این مساله بسیار غیرعقلانی است. استفان هاوکینگز نظریهی "تخمین محافظت از تسلسل وقایع" را مطرح میکند و معتقد است که یک نیرو یا عامل خاص باعث میشود تا اجسام فیزیکی یا نیروها نتوانند به گذشته برگردند. این مساله شاید به دلیل موانع و سدهای فیزیکی اساسی بر سر راه ساخت ماشین زمان اتفاق میافتد. برای مثال انرژی خلاء کوانتومی در صورتی که هیچ محدودیتی برای ورود به حفرههای ماری فضا نداشته باشد، طغیان خواهند کرد و دفع خواهند شد.
این مساله همچنان لاینحل باقی مانده اما موضوعی است که بسیاری از مردم، وقت و تلاش خود را صرف آن میکنند. همانطور که هاوکینگز اشاره کرده، صرف هزینه برای تحقیق در مورد سفر به زمان بسیار سخت است. در نتیجه به نظر میرسد برهان یا تکذیبیهیی برای حل این مساله، خود به مشکلات عمومی دیگر منجر شود. مانند طرح یک نظریهی رامشدنی و قابل دسترسی در مورد جاذبهی کوانتومی.
?) آیا ما در یک صافی کهکشانی زندگی میکنیم؟
سیاهچالههای آشنای کهکشانی همچنان میتوانند باعث ایجاد بهت و حیرت برای فیزیکدانهای تئوریست شوند. یک سیاهچالهی فضایی میتواند زمانی که یک ستارهی بزرگ آتش میگیرد و محو میشود، تشکیل گردد. هستهی آن بر اثر جاذبهی درونی فراوان، به دو نیم تقسیم میشود. اگر جسم به لحاظ شکلی، کروی باشد، آنگاه همهی مواد تجزیهشده از ریشه با نسبتهای مساوی به سمت مرکز هندسی هسته، ریزش میکنند در نتیجه مقدار میدان چگالنده و میدان جاذبه به بینهایت میل خواهد کرد. تا زمانی که جاذبه، خود را به عنوان تاروپودی از هندسهی مکان – زمان معرفی میکند، میزان خمیدگی و پیچش این دو بعد یعنی زمان و مکان، به بینهایت میل خواهد کرد و برای زمان – مکان یا هر دوی آنها، یک خط مرز و محدوده خواهد ساخت. ریاضیدانها، این پدیده را تکین یا فردیت مینامند.
هیچ کس نمیداند که از این فردیتها، چه چیزی حاصل میشود. آیا فضا-زمان، همانجا به پایان خواهد رسید یا این فردیتها به از کارافتادگی نظریات ما منجر میشوند؟ اگر زمان – مکان مرز و حدودی داشته باشد، آنگاه پیشبینی کردن حاصل آن نیز غیرممکن خواهد بود. از آنجایی که پیش بینی و فلسفهی جبر و تقدیر، پایهی همهی تصاویر علمی و منطقی از جهان حاضر را تشکیل میدهد، فردیتها میتوانند پا را از مرزهایی فراتر بگذارند که علم نمیتواند.
وقتی یک سیاهچالهی فضایی، حاصل یک تفرد را در بربگیرد، آن دیگر پوشیده و مستور میشود و دیگر تهدیدآمیز نیست. در ????، راجر پنروز، فرضیهی "سانسور فضایی" را مطرح کرد. در این فرضیه، اعتقاد بر این بود که همهی تفردهای ایجادشده بر اساس کاهش جاذبه، قاعدتاً توسط سیاهچالههای فضایی پوشیده میشوند و در نتیجه برای ما غیرقابل مشاهده هستند. راه چاره نیز غیرقابل دسترسی بود یعنی وجود تفردهای ناپوشیده که میتوانند باعث اتفاقاتی بدون توجیه و دلیل منطقی و عقلانی شوند.
سپس چند سال بعد، استفان هاوکینگز، یک پیچیدگی دیگر در مورد این مساله را نیز مطرح کرد. او متوجه شد که سیاهچالهها، امواج گرمایی از خود منتشر میکنند و به آرامی تجزیه میشوند. تئوریسینهای فیزیکی، آنچه که ممکن بود در پایان اتفاق بیفتد را اینگونه تصور کردند: آیا این تبخیر و تبدیل در نهایت، تفردهای موجود در دل سیاهچالهها را نمایان و بیپرده خواهد کرد؟
این مساله در مباحث مربوط به تئوری اطلاعات نیز به شکلی دیگر مطرح شد. وقتی ستارهیی از یک سیاهچاله برمیخیزد، محتوای اطلاعات جزیی ستاره (مانند تعداد اجزا و ذرههایی که از آن تشکیل شده است و از هر نوع ذره و قسمت، چند تکه عضو در ستاره به کار رفته) برای یک ناظر بیرونی، غیرقابل مشاهده خواهد بود.
در نتیجه زمانی که یک سیاهچالهی فضایی از بین میرود، آیا اطلاعات بر اثر نوعی از تابش که هاوکینگز مطرح کرد، دوباره برمیگردند؟ این سیاهچالهها به نظر میرسد به وضوح در همهجای جهان هستی وجود دارند و حاضر هستند. اگر پیچ و تابهای موجود در حفرههای ماری (حفرههای تکینی) باعث آشکار شدن یک چالهی جدید در بعد فضا – زمان میشوند، پس میتوان نتیجه گرفت که جهان هستی مثل یک کفگیر یا صافی فضایی در حال نشست کردن است؟ اگر اینگونه است، پس محتویاتش به کجا میروند؟
دریغ و افسوس که این سردرگمی همچنان ادامه دارد. فیزیکدانها دقیقاً نمیدانند و مطمئن نیستند که آنجا چه چیزهایی هست. در نجوم اینگونه مطرح میشود که آنچه شما میبینید، دقیقاً آنچه نیست که وجود دارد. ستارهها، سیارهها و تودههای غبار موجود در فضا از اتمهای معمولی تشکیل شدهاند. اما برای هر گرم از اجرام معمولی در جهان هستی، چندین گرم اجرام نادیده و ناشناخته وجود دارد.
ما این را از نوع حرکت ستارهها میدانیم. کهکشان راه شیری بیش از حد تند میچرخد و این برای نیروی جاذبه ایجاد مشکل میکند که همهی اجسام و اجرام قابل مشاهدهی بر روی آن را نگاه دارد. ستارههای اطراف نیز اگر مقدار زیادی از اجرام و اجسام فضایی در اطرافشان در حال کشیده شدن نبودند، حتماً سقوط میکردند. کهکشانهای دیگر نیز همینگونه اند. حجم زیادی از مواد و اجرام نادیده و ناشناس در بین کهکشانها وجود دارند که آنها را به دستههای در حال جنب و جوش و آسیاب کردن تبدیل میکنند.
اگر جهان هستی را یک کل در نظر بگیریم، آنگونه که گسترش پیدا میکند و پسزمینهی کهکشانی در حال ساطع کردن امواج گرمازا (پسفروزشهای در حال محو شدن پس از انفجار بزرگ) یعنی همهی اجزای ظاهری و قابل رویت جهان هستی، به وجود یک اصل فراگیر و نافذ اشاره میکنند، یعنی جهان پنهان هستی.
تئوریهای اینچنینی در مورد ماهیت ماده یا "جرم تاریک" باز هم وجود دارند. از دستههای بزرگ سیاهچالههای فضایی گرفته تا ذرات ریز تجزیه شده بر اثر انفجار بزرگ. اساساً در این مورد، سه ایدهی اصلی وجود دارد. نخستین ایده، نظریهی "انرژی تاریک" است که مانند اجرام محو و پنهان درون فضا به شکل یکسان و یکنواخت پراکنده شدهاند، رفتار میکند. مشاهدات به ما نشان میدهد که این اجرام میتوانند بیش از دو سوم کل مواد جهان هستی را تشکیل دهند. نظریهی دوم، نظریهی "اشیای نورانی فشرده و حجیم" معروف به MACHO است. اشیایی مانند کوتولههای قهوهیی فضایی! فضانوردان، برخی از آنها را کشف کردهاند اما برای تشکیل دادن باقیماندهی جهان هستی، این اشیا بسیار ناچیز هستند.
در نهایت، اجزا و ذرات ریز زیراتمی مانند نوترونها را داریم. این اجرام روان و سیال به سختی با دیگر اجرام و مواد تعامل میکنند و بسیار گنگ و نامعلوم به نظر میرسد که آیا آنها به کرهی زمین هم وارد میشوند یا نه. تعداد بسیار زیادی از آنها وجود دارند که شاید هر گروه یک میلیارد نوترونی از آنها، فقط به اندازهی یک نوترون در برابر تمام مقادیر موجود در گیتی به حساب بیاید اما احتمالاً این ذرات جرم بسیار کمی دارند و بخش کوچک و ناچیزی از مواد و اجرام موجود در جهان را تشکیل میدهند.
تئوریسینها معتقد به وجود نوع دیگری از مادههای پرنفوذ هستند که جرم قابل توجه و فراوانی دارند و به عنوان WIMP یا "ذرات حجیم کمتعامل" شناخته میشوند و آزمایشها برای به دست آوردن و جمعآوری آنها در حال انجام است.
ایدههای عجیب و هیجانانگیز دیگری مانند مواد و اجرام پنهان شده در بعد چهارم یا وجود یک جهان دیگر در سایهی کهکشهانهای شناخته شده نیز مطرح شدهاند. شاید ماهیت جهان تاریک، مرکبی از بسیاری چیزها باشد که بسیاری از آنها هنوز هم ناشناختهاند. آنچه که واضح و مبرهن است اینکه به نظر میرسد اتمهای معمولی و رایجی که ما و کرهی زمین از آنها ساخته شدهایم، تنها بخش کوچکی از کل جرم و مادهی موجود در جهان هستی را شامل میشود که بخش عمدهی آن را ناشناختهها تشکیل میدهند.
?) این سوالهای من از کجا میآیند؟
هوشمندی و آگاهی انسانها از کجا میآید؟ چرا برخی الگوها و صفحات سلولی الکتریکی مانند صفحات سلولی در مغز، دارای احساس و اندیشه هستند در حالی که برخی دیگر از این صفحات مانند سلولهای سراسری در دستگاه گوارش یا دستگاه تنفسی احتمالاً چنین احساساتی را ندارند؟ یا از سوی دیگر، چگونه میشود که مفاهیم انتزاعی و غیرجسمانی مانند تفکرات یا آرزوها میتوانند الکترونها و یونها را به سمت مغز حرکت دهند و دستگاه حرکت فیزیکی بدن را تحریک نمایند؟
یا آیا این سوالات فقط مغلطهی بیمعنا و بیمورد مفاهیم هستند؟ آیا فیزیکدانها این سوالات را به راحتی پاسخ میدهند؟ عدهیی فکر میکنند که این سوالها برای فیزیکدانها، به آسانی پاسخ داده میشوند. ارتباط دادن جهان مادی و جهان معنوی، چیزی است که اکثر فیزیکدانها از آن اجتناب و دوری میکنند. اما اگر فیزیک مدعی باشد که یک علم جهانشمول و عمومی است، میتوان نتیجهگیری کرد که آگاهی و معرفت علمی، تعریفی عام و تلفیقی از هر دوی این مفاهیم است.
مکانیک کوانتومی به عنوان یک کلید در این زمینه شناخته شده است. بیشتر به این دلیل که ناظر بیرونی، نقشی اساسی در تعریف و تعبیر سیستمهای کوانتومی بازی میکند. اما هنوز راه زیادی مانده تا این موضوع روشن شود که تاثیرات کوانتومی میتواند به کل دستگاه و مجموعهی نورونها و سلولهای عصبی برسد یا نه.
شاید کلید رسیدن به پاسخ، رجوع کردن به تعریف زندگی است. هیچ کس نمیداند که دقیقاً چگونه، کجا و چه زمانی، حیات شروع شد. شاید تلفیقی از مواد شیمیایی بیجان، در ابتدا منجر به تشکیل شدن بدن یک موجود زنده شد. به نظر نمیرسد که این اتفاق به شکل آنی و لحظهیی و در یک مرحله افتاده باشد و بیهیچ گفتوگویی، میتوان ادعا کرد که یک فرآیند فیزیکی پیچیده و طولانی طی شده اما هنوز مشخص نیست که این سیر تکامل حیات، از مشکلات و مسایلی است که باید در حوزهی فیزیک بررسی شود یا نه.
گاهی اوقات ادعا میشود که زندگی بر پایهی قانونهای فیزیکی نوشته شده است. البته این مساله درست است که اگر این قوانین اندکی متفاوت بودند، زندگی به طور کلی دگرگون میشد اما هیچ چیزی در این قانونهای شناخته شده وجود ندارد که جسم یا مفهومی را به ساماندهی در زندگی مجبور کند. اگر قانون حیات نیز در طبیعت وجود داشته باشد، نمیتوان در لابهلای قانونهای فیزیکی آن را یافت که خاستگاهش، نظریاتی چون تئوری اطلاعات و... است. علاوه بر اینها، یک سلول زنده، نوعی از مادهی ناشناخته و جادویی نیست که یک سیستم و نظام بسیار پیچیدهی پردازش و تکرار اطلاعات است.
قوانین حاکم بر تئوری اطلاعات یا تئوری پیچیدگی، همچنان مورد استفاده هستند. در سطح مشابه و از سوی دیگر، همانطور که اروین شرودینگر در دههی ???? ادعا کرده بود، مکانیک کوانتومی نیز نقش مهمی در تاریخچهی حیات بازی میکند.
هرچند که قوانین مربوط به پردازش کوانتومی اطلاعات، به شکل قابل ملاحظهیی با سیستمهای کلاسیک بیولوژیک تفاوت دارند اما میتوانند کلیدی برای حل این مشکلات و پاسخ به این سوالها باشند.
دانش - دانشمندان ناسا اعلام کردهاند زلزله اخیر شیلی که بیش از 700 نفر را به کام مرگ کشاند، محور زمین را جابجا کرده و طول شبانهروز را نیز کوتاه کرده است. آیا میدانید زلزله چطور این تغییرات را سبب میشود؟
اما چرا وقوع زلزله، شبانهروز را کند میکند؟ پاسخ این پرسش در یکی از اصول فیزیکی به نام بقای تکانه زاویهای نهفته است. وقتی جسمی در حال دوران نسبت به نقطهای خاص است، مفهومی به نام اندازهحرکت زاویهای یا تکانه زاویهای پدید میآید که کمیتی برداری است و مقدار آن از حاصلضرب جرم، فاصله جسم از مرکز و سرعت حرکت جسم به دست میآید. وقتی در انرژی سیستم اختلالی ایجاد نشود، تکانه زاویهای ثابت میماند؛ یعنی هم جهت بردار آن ثابت میماند و هم مقدار آن.
دانش - دانشمندان بالاخره بر سر چگونگی انقراض دایناسورها به اجماع رسیدند. برخورد سنگی آسمانی به قطر 10-15 کیلومتر در 65 میلیون سال پیش، زمستانی جهانی به وجود آورد و بیشاز 60 درصد موجودات زنده را نابود کرد.
به گزارش بیبیسی، این گروه پس از انجام تحلیلهای وسیع بر شواهد موجود در این زمینه به اجماع دست یافت و با انتشار مقالهای در نشریه ساینس، نظریههای جایگزین در مورد نحوه انقراض موجودات زنده در 65 میلیون سال پیش را رد کرد. از مهمترین نظریات جایگزین میتوان به فعالیتهای گسترده آتشفشانی روی زمین اشاره کرد.<\/h2>
برخورد این سنگ 10 تا 15 کیلومتری به شبهجزیره یوکاتان، باعث آزاد شدن انرژیای معادل 100 هزار میلیارد تن تی.ان.تی شد که یک میلیارد برابر قدرت انفجاری بمبهای اتمی است که بر فراز هیروشیما و ناکازاکی منفجر شد. گودال عظیمی که از آن حادثه بر جا مانده، 180 کیلومتر قطر دارد و یک گسل مدور به قطر 240 کیلومتر نیز در اطراف آن قرار دارد.
قالب وبلاگ : پارس اسکین |