سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پایگاه زمین شناسی 88 دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)

شکست های زندگی ، روح ما را صیقل می دهند ، استعدادهای نهفته مان را بر ملا می سازند و سبب می شوند که به سطوح بالاتر زندگی ارتقاء یابیم .
شکست مایه و محرک اصلی انسان است ؛ زیرا فرصتی در اختیار ما می گذارد تا نیروی لازم را برای حرکت به هشیاری برتر پدید آوریم .
هر بار که در گرداب غم و اندوه غوطه ور می شوید و در پیچ و خم ناملایمات زندگی سرگشته و حیران می گردید ، با خود بیندیشید که در ورای این غم و نابسامانی چه فرصتی نهفته است ؟
هر غمی همراه خود تخم و نطفه یک شادمانی بزرگ را به ارمغان می آورد . عالم هستی نظام هوشمندی است ؛ در این نظام هیچ چیز تصادفی و یا برحسب اتفاق نیست . در بحبوبه غم و اندوه نکته ای برای آموختن وجود دارد .
نعمت نهفته در پس مصیبت ها را کانون توجه قرار دهید .
باور داشته باشید که تمام ناکامی ها و نقمت و تمام مصیبت ها تابع نظم الهی است ، تا بتدریج غم و غصه را شیرین بیابید و جوهره ذات خود را جلا و شخصیت و ساختار باطنی را استحکام بخشید .


نوشته شده در دوشنبه 90/1/22 ساعت 9:21 صبح توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

استفاده از نیروی گرانشی خورشید برای ارسال پیام های زمینی و تقویت پیام های ارسالی موجودات هوشمند فرازمینی، تازه ترین ابتکاری است که فرانک درک، بنیان گذار پروژه جستجوی هوش فرازمینی مطرح کرده است.
فرانک دِرِک، بنیان گذار جستجوی هوش فرازمینی، قصد دارد برای گسترش جستجوی موجودات هوشمند فضایی به80میلیارد کیلومتر دورتر از زمین سفر کند! در این نقطه از فضا، سیگنال های الکترومغناطیسی ارسالی از سیاراتی که در حال گردش به دور ستارگان خود هستند، تحت تاثیر نیروی گرانشی خورشید، تقویت می شوند و از این رو، آسان تر می توان آن ها را کشف کرد. به این شیوه، عدسی گرانشی گفته می شود.
درک پیشنهاد داده که فضاپیماهایی به قصد شنود مکالمات موجودات فضایی به این مکان ارسال شوند، زیرا عملکرد تلسکوپ های روی زمین در این زمینه بسیار ضعیف است.
البته این ایده ای جدید یا بکری نیست؛ ولی به علت وجود فاصله زیاد هرگز عملی نشده است. مقصد مورد نظر درک، ??? برابر فاصله زمین تا خورشید است و با فناوری های امروزی، چند صد سال طول می کشد تا فضاپیمایی بتواند به این فاصله برسد. فضاپیمای ویجر که بیش از سی سال پیش به فضا پرتاب شدند، تازه به فاصله ??? واحد نجومی (هر واحد نجومی معادل فاصله زمین تا خورشید است) رسیده اند.
از عدسی های گرانشی هم چنین می توان برای ارسال علائم نیز استفاده کرد. بنابراین علائم می توانند تا فاصله های دورتری سفر کنند و تمدن های دوردست در کهکشان، شانس یافتن ما را بدست آورند!. به گفته درک، ممکن است تمدن های هوشمند با استفاده از این شیوه ها، شبکه اینترنتی میان کهکشانی تولید کرده و تنها در انتظار برقراری ارتباط ما باشند.


نوشته شده در دوشنبه 90/1/22 ساعت 9:19 صبح توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

روایت است :

 

چون زلیخا ایمان آورد، یوسف او را به نکاح درآورد و او از یوسف کناره گرفت و به عبادت الهی مشغول شد، و چون روز یوسف او را به خلوت دعوت کرد او وعده شب داد و چون شب در آمد به روز تأخیر افکند یوسف با او به عتاب آمد و گفت: چه شد آن دوستی ها و شوق و محبت تو.

زلیخا گفت: ای پیغمبر خدا من ترا وقتی دوست داشتم که خدای تو را نشناخته بودم اما چون او را شناختم همه محبت ها را از دل خود بیرون کردم و دیگری را بر او اختیار نمی کنم .

 

            نمیرد دل زنده از عشق دوست             که آب حیات آتش عشق اوست

 

            عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی          پاییز بهاری است که عاشق شده است

      یاحق                                                   


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:55 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

زنی که فقط 3روز با همسرش زندگی کرد تا اینکه:

67 سال پیش یعنی در سال 1939 بوریس و آناکوزلوف در دهکده بوروفلیانک در نزدیکی سیبری با هم پیوند ازدواج بستند. اما فقط 3 روز با یکدیگر زیر یک سقف زندگی کردند. با شروع جنگ جهانی دوم، بوریس به ارتش روسیه پیوست. وقتی او از جنگ بازگشت آنا و خانواده‌اش به سیبری تبعید شده بودند.
بوریس به دنبال همسرش همه جا را جستجو کرد اما نتوانست او را بیابد.
به گفته آنا، وقتی بوریس از وی خداحافظی کرد تا به جنگ برود تصور نمی
کردند که دوری آنها از یکدیگر شصت سال طول بکشد. آنا میگوید: «حتی من به خود قبولانده بودم که ممکن است همسرم در جنگ کشته شود، اما فکرش را نمیکردم که زنده باشد و این مدت طولانی از هم دور باشیم.» وقتی نیروهای آلمانی آنا را به همراه مادر و پدرش دستگیر کردند و به عنوان اسیر جنگی به سیبری فرستادند، او چند بار تصمیم به فرار گرفت اما موفق نشد. آنا میخواست به هر صورت که شده بوریس را پیدا کند. حتی به دلیل فرار و نافرمانی، چندین بار توبیخ و متحمل شکنجه شد. از آنجایی که او هیچ خبری از بوریس نداشت به حد جنون رسیده بود، از طرف دیگر بوریس نیز از آنا و خانوادهاش بیاطلاع بود. زیرا تمام نامههایی که برای آنان مینوشت بیجواب باقی می
ماند.
دو سال پس از جنگ جهانی بوریس به خانه بازگشت. اما اثری از آنا و خانواده
اش نبود. کسی نمیدانست آنان به کجا رفتهاند و چه بلایی بر سر آنها آمده است.

جنگ به اتمام رسیده بود اما آنا و مادر و پدرش در سیبری ماندند. زیرا پدر و مادرش آنقدر پیر و نحیف بودند که توان سفر به شهر خود را نداشتند. مادر آنا تصمیم گرفت دخترش را مجاب کند، با فرد دیگری ازدواج کند، او به آنا گفت مطمئنا بوریس در جنگ کشته شده و اگر هم زنده باشد در این مدت طولانی با فرد دیگری ازدواج کرده پس بهتر است فکر بوریس را از ذهنش خارج کند.
مادر آنا برای این
که دخترش راحتتر بوریس را فراموش کند همه نامه‌ها و عکسهایی را که بوریس در ابتدای دوران سربازیاش برایش فرستاده بود آتش زد تا آنا یاد و خاطرهای از بوریس در ذهن نداشته باشد و راضی به ازدواج شود. اما آنا با ازدواج مجدد کاملا مخالف بود و پدر و مادرش را تهدید کرد که در صورت اصرار خودش را آتش میزند. شرایط سختی بود و آنها حتی نمیتوانستند به خاطر تقسیمات مرزی که صورت گرفته بود از دهکدهای که در آن زندگی میکردند، خارج شوند. از سویی بوریس نیز در غم از دست دادن آنا دچار افسردگی شدید شده بود. او تصور میکرد آنا و خانوادهاش کشته شدهاند.

پس از مدتی بوریس دست به قلم شد و کتابی درباره خود و همسرش که فقط سه روز با هم زیر یک سقف زندگی کرده بودند به رشته تحریر در آورد و خاطراتش از دوران جنگ را نیز نوشت. او هیچگاه چشمان اشکبار همسرش را موقع خداحافظی فراموش نمیکرد.
سال
ها گذشت. بعد از گذشت 67 سال، بوریس یک پیرمرد 80 ساله شده بود. او تصمیم گرفت به سیبری برود، اما در سیبری دست سرنوشت او را با پیرزنی آشنا کرد که علیرغم شکسته و پیر شدن صورت چشمان آشنایی داشت او آنا بود، آنا هنوز زیبایی دوران جوانی خود را حفظ کرده بود. لااقل برای بوریس اینگونه به نظر میرسید. آنا پیرمردی را دید که در برابر حیاط خانه وی ایستاده. چشمان کمسوی او به زحمت توانست بوریس را تشخیص دهد. خوب دقت کرد و بالاخره بوریس را شناخت. این زن و شوهر که مدت 60 سال از هم دور مانده بودند و هر دو تصور میکردند که همسرشان را از دست داده
اند همدیگر را یافتند و زندگی خود را همچون یک زوج جوان از سر گرفتند.
آنها دوشبانه روز فقط روبه
روی هم نشسته بودند و همدیگر را مینگریستند و خاطرات 60 سال دوری از یکدیگر را برای هم تعریف میکردند. به واقع آن دو 67 سال به یاد یکدیگر زندگی کردند و دست سرنوشت آنان را دوباره به هم رساند تا این وفاداریشان را جبران کند.

باورش در این برهه از زمان که عشقها یکروزه شده اند، باور کردنی نیست!! درسته؟؟


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:54 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند.... 

گروه حوادث: همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.

زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند. نام های قهرمانان بی نشان، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند.

زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه «سی چوان» خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است.

وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.

ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.

وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.

مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد: عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:53 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است:

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.

خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین آن، مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد.

وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود! چه اتفاقی افتاده؟ مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده! در یک قسمت تاریک بدون حرکت چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. تو این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد.

مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت.

چه عشقی! چه عشق قشنگی! اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد، پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم.

اگر سعی کنیم ...


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:52 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

شکل گیری شخصیت در خانواده های دو فرزندی

دو پسر در خانواده مرفه

تربیت و شخصیت دو پسر بستگی به فرهنگ حاکم بر خانواده داردکه به کدام سوگرایش دارند . اگر فرهنگ خانواده کاملاً مادی باشد ، آن دو پسر هم به سوی مادیات گرایش می یابند . در عین حال چون پسر بزرگ بیشتر مورد توجه است و روی او اعتبار بیشتری باز شده است حالت اقتدار بیشتری دارد ، مسئولیت پذیر و کاری است و در انجام کارها ساعی است و از خود تنبلی نشان نمی دهد .

در حالی که دومی تا حدودی تنبل است و از اقتدار کمتری برخوردار است . از سوی دیگر به دلیل وجود امکانات ، این بچه ها با هم درگیر نشده و کاری به کار هم ندارند .

دو پسر در خانواده فقیر و معمولی

پسر اول مدام نظارت پدر را بر خود احساس می کند . او دائم از سوی پدر و مادر تحت کنترل است . از این رو کوچکترین عمل او زیر ذره بین برده شده و مورد نقد و بررسی است . و با شدت با آن برخورد می شود . پسر اول معمولاً‌ احساس دوگانه ای در خود دارد . از یک سو مدام به او تذکر می دهند که بزرگتر است ، باید گذشت کند ، رفتار بزرگترها را داشته باشد حتّی رفتارهای بچه گانه را انجام ندهد ، از سوی دیگر مدام در حال امر و نهی شدن است . در حالی که در مقایسه با پسر دوم راحت تر و آزادتر است . معمولاً پسر بزرگتر رفتارهای پدر را تقلید کرده و همان روش را برسر برادر کوچک انتقال می دهد .

 

یک نکته هم در مورد فرزند بزرگ پسر آن است که پس از ازدواج علاقه دارد ، در رابطه با همسر خود در برخی موارد حالت کودکانه یافته و همسر ش نقش مادری را هم ایفاء کند.

معمولاً پسر دوم بیشتر سرکوفت می شود در نتیجه اراده ای ضعیف تر دارد ، پسر اول حالت حاکمیت و آمریت دارد . به این جهت روحیه رهبری در او قوی است ، به عکس در پسر دوم که حالت رهبری کمتر و آرام تر است .

اگر پدر و مادر به بچه اول بیشتر از بچه دوم توجه کنند ، دومی آرام و خمود می شود ، حتی ممکن است احساس افسردگی داشته باشد. زیرا تصور می کند وجود او اهمیت چندانی در خانه ندارد و کسی به او اعتنا و توجهی ندارد ،‌لذا تمایل به گوشه نشینی و انزوا می یابد .

حال به عکس اگر در خانواده توجه کمتر به پسر بزرگتر باشد . پسر دوم شرور ، تهاجمی و بی تربیت می شود ، زیرا پدر و مادر به دلیل توجه بیش از حد به او ، او را لوس و بی مسئولیت بار می آورند . این فرد در زندگی عملی خود هم فاقد پشتکار و انضباط است و پس از ازدواج این موضوع را به خانواده خود نیز تسری خواهد داد .

دختر – پسر

اگر فرزند اول دختر و فرزند دوم پسر باشد . حالت حاکم بر روابط خواهر و برادر بر محور لجبازی است ، چون معمولاً پسرها مورد توجه زیاد والدین هستند ( در مقایسه با دخترها) از سوی دیگر دختر بزرگ ناچار است کارهای خانه را هم انجام دهد ، اما توجه و پاداش ها به طرف پسر کوچک تر منتقل می شود . این مسأله هم سبب برخورد رقابت آمیز برادر و خواهر و توسعه لج بازی میان آنها می شود . این رابطه به صورت مداوم تکرار شده و ادامه می یابد . در این وضع هر دو در صدد اعمال سلطه هستند ،‌ لچ بازی سبب می شود ، آنها حالت یکدندگی یافته و در همه خواستهای خویش بدون توجه به دیگری پافشاری کنند .

پسر – دختر

در صورتیکه در میان خانواده دو فرزندی ، فرزند اول پسر و دومی دختر باشد . پسر حالت تحکم و رهبری دارد. دنبال اعمال سلطه و حاکمیت است . اما دختر حالت مادرانه می یابد. از سویی تصور می کند که هم طراز برادر بزرگش است . احساس کوچک بودن ندارد . اما از آنجا که مادر هم از او توقعاتی دارد ، لذا احساس مادر بودن دارد.

دختر – دختر

اگر در خانواده دو فرزند. هر دو دختر باشند ، در نتیجه نوعی رقابت میان دو فرزند آغاز و توسعه می یابد . زیرا هر دو آنها می کوشند حالت مادرانه داشته باشند . اما به هر حال معمولاً در خانواده ایرانی بچه اول بیشتر حالت مادرانه می یابد و حالت دومی در این مورد عقب تر و


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:50 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

جالب است بدانید که اکثر خطوطی که به عنوان امضا از دوران نوجوانی انتخاب می شود اولین بار به صورت کاملا تصادفی رسم می گردد

رقابت دانش آموزان مدارس بر سر امضا بسیار جالب است. شاید این موضوع را در دوران تحصیل خودتان تجربه کرده باشید. تعدادی دانش آموز که در گوشه ای از مدرسه یا کلاس ایستاده اند و بر روی یک تکه کاغذ خطوطی را به عنوان امضاء رسم می کنند و آن را به رخ یکدیگر می کشند. معمولا یکی از ملاک های امتیاز در این مرحله سنی دانش آموزان نوجوان در مورد امضا سخت بودن آن است یعنی از نظر آنان امضایی که جعل یا کپی برداری از روی آن برای دیگران مشکل تر باشد امضاء  بهتری است.
جالب است بدانید که اکثر خطوطی که به عنوان امضا از دوران نوجوانی انتخاب می شود اولین بار به صورت کاملا تصادفی رسم می گردد و همین روانشناسان را به این نتیجه رسانده که احتمال دارد مطالعه بر روی  این خطوط، گوشه ای از شخصیت افراد را آشکار کند. نتایج تحقیقات آنها نیز جالب است:
کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می‌کنند انسان‌های منطقی هستند.
کسانی که بر عکس عقربه‌های ساعت امضاء می کنند دیر منطق را قبول می‌کنند و بیشتر غیر منطقی هستند.
کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند.
کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند انسان‌های منظم هستند.
کسانی که با فشار
امضاء می‌کنند در کودکی سختی کشیده‌اند.
کسانی که پیچیده امضاء می‌کنند شکاک هستند.
کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می‌نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند.
کسانی که در امضای خود فامیل می‌نویسند دارای منزلت هستند.
کسانی که اسم شان را می‌نویسند و روی اسم شان خط می‌زنند شخصیت خود را نشناخته‌اند.
کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء می‌کنند ، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند.
شما جزو کدام دسته هستید؟


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:47 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید!این بازی نتیجهای شاید خنده دار و در عین حال…

شگفت انگیزی خواهد داشت!

متن را یکجا تا پایان نخوانید بلکه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!

نکته: زمانی که میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل کنید که اشخاصی هستند که شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الکی یا بیخودی ننویسید!!!)

مهم: همچنین بیاد داشته باشید که بهنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده کنید و بیخودی و بیش از حد فکر نکنید بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!

با زهم باید گفته شود که به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید کرد!

خوب حالا یک قلم و یک برگ کاغذ آماده کنید.

?- اول از هر چیز اعداد ? تا ?? را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید.

?- سپس در جلوی ردیف (ستون) ? و ? هر عددی را که مایلید بنویسید.

?- حال در جلوی ردیف ? و ردیف ? نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید.

قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !

?- نام اشخاصی را که می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای ?، ? و ? بنویسید.

?- در ردیفهای ?، ?، ?? و ?? نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه)

?- اکنون نهایتا میتوانید یک آرزو کنید!

و حالا کلید رمز گشایی این بازی:

?- عددی را که در ردیف ? نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید!

?- شخصی که نامش در ردیف ? قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!

?- شخصی که نامش در ردیف ? قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)

?- شخص شماره ? کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!

?- شخص شماره ? کسی است که شما را بسیار خوب می شناسد.

?- شخصی که نامش در ردیف ? قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!

?- آهنگ قید شده در ردیف ? با شخص شماره ? تطبیق می کند (مرتبط است)

?- آهنگ شماره ? آهنگی برای شخص شماره ? است!

?- آهنگ شماره ?? آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می کند!

??- و بالاخره شماره ?? آهنگی است که می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!

واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید که درست باشه!
و البته این جور تست ها هیچ چی هم نداشته باشند ، سرگرمی خوبی هستند!


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 2:45 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

خدایا چه غریب است درد بی کسی و

 

 چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی

 

 و اینک باز به سوی تو آمدم

 

تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم

 

و خدایا

 

تو بهتر میدانی

 

آنچه درونم است

 

 تنهایی و بی کسی ام را دیده ای

 

 ,دربه دری و آوارگی ام را

 

و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است

 

 .خدایا همه را کنار گذاشته ام

 

اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم

 

 صبرم بسیار است

 

 اما پوج وبی هدف میدوم

 

. خسته شده ام خسته خسته


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21 ساعت 1:13 عصر توسط جیمز هاتن| نظرات ( )

<   <<   6   7   8   9   10      >

قالب وبلاگ : پارس اسکین